نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

بی مرغ عشق شدم

چند روز تعطیلی داشتم یه سر رفتیم به شهرمون پیش خانواده . مرغ عشقمم حالش  خوب نبود گفتم ببریمش . چند وقتی بود یه غده روی کتفش دراومده بود و خیلی ضعیف شده بود. به خاطر شرایط هم نمید بردش دامپزشکی. شب که خونه مامان بزرگم رفتیم  داییم گفت من درستش میکنم و پرنده های خودمم خودم خوب میکنم . گفتیم حتما بلده.اومد با تیغ افتاد به جون بچه . گفت عفونت تو خونش رفته ولی خوبش میکنم. شب که اومدیم خونه مامان اینا ساعت 12 شب بیدار شدم و دیدم حالش خوب نیس. نگاش کردم  بعد ده دقیقه یه دفعه دور خودش چرخید و مرد . تمام تعطیلاتمو خراب کرد .

برگشتیم خونه و الان کاملا میفهمم که چقدر جاش خالیه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد