نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

افسردگی

بازم خیلی وقته که چیزی ننوشتم و همش به خاطر افسردگیه که سالهاست شروع شده و به حدی رسید که میخواستم خودمو از این زندگی خلاص کنم.

حتی داروها هم تاثیر نداشتن .همه ی حرفا و دل سوزیا و نیش و کنایه ها .

یه مدت  کاملا اشتهامو از دست دادم و یه دفعه 6 کیلو وزن کم کردم و قیافه م مثل مرده هایی  که تو ویدئو thriller  مایکل جکسون بودن،شده بود.

میخواستم از این شهر برم از شوهرم جدا بشم کارمو ول کنم.

تا اینکه یه بار با خودم فکر کردم که آخرش که چی و زدم زیر گریه .زار میزدم. بعد سبک شدم انگار اون بغض و ناراحتی و حال بد همراه قطره های اشک از وجودم شسته شده بود.

همین جمله ی آخرش که چی بهم هشدار داد که یه فکری بکن. نه مثل دفعه های قبل با اراده ضعیف و تصمیم پوشالی.درست و حسابی.

نشستم زندگی و اوضاعو بررسی کردم.اینکه چی دارم و چی میخوام . اینکه تکلیفمو با دیگران مشخص کنم .اینکه سنم رو به عنوان مانع و محدودیت نبینم. اینکه خودمو محکوم به قبول شرایط پیش اومده نکنم .و ....

نوشتم و نوشتم تا اینکه گفتم وقتشه از اول شروع کنی نه مثل دفعه های قبل ،حساب شده  و با برنامه.

گفتم باید یه حالی به خودم بدم به جسم و روحم.

برای جسمم میخوام ورزش روزانه و طبیعت گردی- بیشتر بیرون رفتن- غذای سالم - لباسای خوب و رسیدگی به ظاهرم رو داشته باشم.

برای روحم فعالیت هایی که حالمو خوب میکنه مثل  بیشتر با دیگران در ارتباط بودن  و کتاب - اهنگ-مرتب بودن دور و برم -چالش ها  ومهارت های جدید و  و ... داشته باشم.

اهدافمو سالانه و ماهانه و هفتگی مشخص کنم .

برای خودم هدف های بزرگ داشته باشم.

میخوام اون کسی که تو رویاهام هست و به واقعیت تبدیل کنم.

با خودم گفتم مجبور نیستم شرایط الان رو برای همیشه تحمل کنم . من آدم اداره و بانک نیستم ،قبول اما این میشه یه مرحله و پله برای قدم های بعد.

یاد گرفتم اگه چیزی اذیتم میکنه یا حذفش کنم یا تغییرش بدم.

 میخوام بگم "من قدیمی ، تا الان هر چی گذشته دیگه گذشته .باید باهات خداحافظی کنم و یه من جدید بسازم .بابت تجربه های خوب و بد ازت ممنونم ، اما دیکه همسفری باهات تموم شده و قراره همسفر جدیدی برای ادامه ی مسیرم داشته باشم.پس فقط باهات خداحافظی میکنم."

--------------------------------------------------------------------------

کارهایی که کردم و خیلی حالمو خوب کرده :

بیشتر بیرون رفتم و شهرو با دقت دیدم.

تصمیم گرفتم دیگه نوشابه نخورم.

درس خوندنو جدی و اصولی شروع کردم.

زبان خوندن رو شروع کردم از اول

بیشتر به ظاهرم میرسم .

بیشتر ریسک میکنم .مثلا چند روز پیش یه مار و انداختم دور گردنم . چقدر لمس پوستش کیف داشت.