نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

هرج و مرج اداری

صبح با اینکه میدونستم جامونو عوض کردن با این حال رفتم  به جای قبلی ولی داخل نرفتم. بعدش رفتم بالا و به اون یکی همکار پیام دادم که کجایین 

گفت بیا همونجا.  رفتم و دیدم همه چی عوض شده و اون کار قبلی من هم کارمندش که خواهر رییس قبلیم میشه هم برده تک و تنها یه جای دیگه. دلم خنک شد .

نشستم پشت یه سیستما که هنوز کارمندش نیومده بود. حدود نیم ساعت . تعجبم که از چهارشنبه ی گذشته تا حالا چرا سیستما رو وصل نکردن .تا حدود نه و نیم اونجا بودم و دیدم فایده نداره و قرار نیس تا ظهر وصل بشه .اومدم خونه و شوع به کار کردم .یه ساعت کند کار کردم و بعد فهمیدم چون فیل.تر. ش.کن وصله سایت کند کار میکنه و چقدر وقتم هدر رفت. اینم از روز کاری امروز .

نیم ساعت صبح درس خوندم و الان باید برم سر درسم. + یه ماه دیگه مونده ....


تغییرات جدید

امروز که چهارشنبه س روز تعطیلیمه و تا شنبه سرکار نمیرم . ظهر مددکار دایره زنگ زد که دارن میزاتونو یه جای دیگه منتقل میکنن تو کشوییت چیز شخصی نداری ؟؟ گفتم نه .. اینم از رییس جدید نیومده انداختمون بیرون. از این کارش خوشم میاد وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی هم به نفعم شده. دیگه سرخر ندارم بیاد بالا سرم که فضول کارم باشه و یا توقع کنن که برای رفیقاشون پارتی بازی کنم .تا اونجایی که میدونم جایی که میریم کسی نیس.  میتونم اخر ساعت اداری که دیگه کاری نداریم یه کم درس بخونم . 


+اینجا طوفان وحشتناکی هست . کی از این شهر میرم و راحت میشم.

+ امروز نشستم یه نگاه به pdf کتابای تست انداختم و دیدم که همشون درس به درسن و خیلی وقت میگیرن .واسه همین همشون پاک کردم و کتابای جامع جدید دانلود کردم. بلکه این یه ماه معجزه بشه.

رییس جدید

امروز به محض اینکه وارد دایره شدم دیدم بزرگان اداره دارن مراسم تحلیف و معرفی  رییس جدید رو انجام میدن.منم یه گوشه وایسادم تا تموم بشه .بعد عکس گرفتیم.خانم رییس به محض ورود اومد هر چی ات و اشغال بود جمع کرد و همه ی ما هم هر چی داشتیم ریختیم بیرون . خلاصه یه دایره تکونی داشتیم . از این حرکتش خوشم اومد . با اینکه با اومدنش احتمال اینکه مارو منتقل کنه یه جای دیگه زیاده ولی امروز بد نگذشت و اینکه اونجایی که قراره بریم خلوته و ادم رو مخ نداریم .

تا شنبه سر کار نمیرم و تا اخر هفته درس بخونم . از یه طرف نمیدونم استخدام میکنن یا نه که من واقعا دوس ندارم استخدام بشم اونم تو اون محیط خشک و پر از چاپلوسی و دروغ و دزدی.از طرف  دیگه یه ماه وقت دارم برای کنکور و دارم زور میزنم و واقعا سخته. سر بد دوراهی ای هستم...


+ الان گرد و خاک شده و با وجود بستن پنجره ها نمیتونم نفس بکشم. کی از این شهر خراب شده راحت میشم .


تا الان اونجوری که میخواستم نگذشته

دیروز یه همکارای زن رو از دایره منتقل کردن که هنوز یه سال هم از اومدنش نگذشته بود و امروز یه زن دیگه از نمی دونم کدوم دایره ای اومد .اون قبلی چند ماه کار یاد گرفت حالا بردنش جای دیگه و باید اونجا هم کار یاد بگیره این جدیده هم باید کلی وقت بذاره تا کار یاد بگیره. از یه طرف این کارا هزینه ها رو تو سازمان بالا میبره از طرف دیگه م حس میکم سیاست اداره بر اینه که با چرخش شغلی افرادش کاری کنه که  حوزه ی مهارتاشون بیشتر بشه  .


اوضاع خانه ی پدری خوب نیس.مامانم دو ماهه اثاث ها رو جمع کرده که یه بنایی بکنن.در واقع خونه شون شبیه یه خرابه شده و باید تعمیر بشه ولی بابام لج کرده. هر دو تا لج کردن و دارن منو دیوونه میکنن . هفته ی پیش که اونجا بودم  مامان گفت که یه نفر گفته بابات زن صیغه کرده. هی میگفت و میرفت رو اعصابم.

میدونین من ازدواج کردم تا از دستشون راحت بشم . از زجر بیست و چند ساله راحت بشم اما ولم نمیکنن. کل بچگیم هم تو دادگاه و پاسگاه و دعوا تو خونه و چیزی رو شکستن و جردادن و پاره کردن گذشته. هیچ وقت اروم نبودن.همیشه خودمو تو تنها اتاق خونه حبس میکردم که مثل سیاه چال بود نه پنجره ای نه هیچی .یه مهتابی به زور یه طرف اتاقو روشن میکرد.همش صدای دادو دعوا تو اتاق می اومد.نمیتونستم رو درسام تمرکز کنم وتو درس و مدرسه که علاقه م بود هیچ وقت پیشرفت نکردم.

بعد هم دانشگاه فقط یه چیزی تو یه شهر دیگه رفتم که از اینا دور بشم .شهری که دوست نداشتم رشته ای که دوست نداشتم. کل زندگیم اشتباه گذشت.

الانم که دارم اینا رو مینویسم تمام صورتم خیس از اشکه.

با خودم میگم ولش کن انرژیتو رو اینا نزار .کاری که باید 10 سال پیش شروع میکردی و الان شروع کن


+ تو پیاده روی امروز از بین کتابهای صوتی که گوش میدادم یکیش کتاب بچه ی مردم جلال ال احمد بود .تو راه اشک می ریختم. به این فکر میکردم که 99 درصد افراد این جامعه لیاقت پدرمادر شدن رو ندارن.