نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

زدم به سیم آخر

این چند روز کلی مطالعه کردم برای موفقیت فردی ،برنامه ریزی، چگونه تصمیم گرفتن و آدمای دور و بر و خروج از محدوده ی امن و این چیزا ....

کارای جدید کردم از گیاه کاشتن تا پختن مربا برای اولین بار (من با شکر کم دوست دارم . جوری که مزه ی اصلی اون چیزی که مربا میشه بمونه ) 

مادر شوهر شروع به خونه تکونی  کرده . دو تا دختر داره و یه نفر از بیرون گرفته بازم پیغوم پسغوم فرستاده که بیا کمک. منم که مشغله داشتم و نرفتم . میدونستم برم همه کارا می افته گردن من .از طرفی من یه ماه دست تنها خونه تکونی کردم و هیشکی نگفت زنده ای یا نه ..کمک که بماند....

از وقتی که تصمیم گرفتم رشته های پایه و تحقیقاتی رو تو برنامه م بزارم آرامش عجیبی گرفتم.

انگار ته وجودم میدونم من مال پزشکی و دندون و دارو و پرستاری و خلاصه ،بیمارستان و مریض نیستم.

پیاده روی و ورزش و یوگای صبح هم ادامه داره و واقعا موثره.

سر کار هم که یه روز در میون هستیم. مثلا یه روز دور کاری هستیم. از اون شغلایی هست که فقط نگاهم به ساعته که زودتر ظهر بشه و برم خونه. واقعا زندگیم اونچیزی نبوده که آرزوشو داشتم و الان میخوام تغییرش بدم. من که ماه دیگه 28 ساله میشم. مصمم و جدی .نمیخوام موقع پیری حسرتش تو دلم بمونه. به خاطرش همه کاری میکنم. تا الان زمان گرانبهامو  سر هیچ و پوچ و آدمای مزخرف تباه کردم. دیگه قرار نیس از این اتفاقا بیفته .


بلاتکلیفم

حال این روزام زیاد خوب نیس . بلاتکلیفم . از یه طرف دلم میخواد برم یه رشته ی پایه بخونم که کار تحقیقاتی و آزمایشگاهی که عاشقشم  داشته باشه . از طرف دیگه همه انتظار دارن برم پزشکی  که از شرایطش بدم میاد. از بیمارستان و آه و ناله ی مریض و گذروندن کلی سال با مکافات . یه طرف میگم خب اینا دوس دارن که من دکتر بشم که پز بدن. ولی به چه قیمت ؟؟  در حالی که من دوست دارم ریشه و اساس چیزی رو بدونم . یه طرفم میگم برو دنبال دلت برو یه رشته ی تحقیقاتی بخون و پذیرش بگیر .

اونور زندگیتو بساز . اینجا به هیچ جا نمیرسم . تا الان که نرسیدم بقیه ش هم همینه . چون این سیستم برام غیر قابل تحمله.

برای اینکه حالم بهتر بشه با ارامش درس میخونم و برام مهم نیس که مباحثو تموم کنم یا نه. شروع کردم زبان خوندن و اهنگای خارجی رو یاد میگیرم . هرروز میرم پیاده روی و تغذیه م رو اصلاح کردم و کتاب که بهترین سرگرمیمه.

وقتی به چیزی که میخوام فکر میکنم روحم تازه میشه و حس میکنم میتونم مفید باشم.

دارم به این فکر میکنم کی مسیر زندگیم  عوض میشه.  مجبور نباشم تو بانک کوفتی جون بکنم تا دوزار گیرم بیاد . جایی زندگی کنم که دوس دارم و اون زندگی ای که دلم میخواد . تا کی برای بچه دار شدن مقاومت کنم و چه جوری همسرو راضی کنم که چند سال دیگه اگر شرایط جور شد از اینجا بریم. نمی دونم ازچی اونجا میترسه؟؟؟ به چی اینجا دلشو خوش کرده ؟ 

این فکرا داره دیوونم میکنه. سعی میکنم سریع خودمو به کاری مشغول کنم که هم حواسم از فکرای چرت دور بشه هم اینکه یه کوچولو به پیشرفتم کمک کنه.

وضعیت قرمز

تعطیلات عید تموم شد .

الان وضعیت کل کشور دوباره قرمز شده و همه ی محدودیت ها برگشتن در حالی که دنیا با واکسیناسیون سراسری  داره به زندگی عادی بر میگرده  و اینجا هم همه چیز تقصیر مردمه. جالبه که حق انتخاب هم نداری  که اقای مسئول من نمیخوام واکسن روسی یا چینی یا ایرانی بزنم . من به انتخاب و صلاحدید خودم میخوام فایزر بزنم همونجوری که خودتون زدین .  خب مردم که اهمیتی ندارن اصلا کل مردم باید بمیرن .براشون مهم نیس.

یه ساله زندگی زهر شده با استرس و عذاب این ویروس و مسئولا هیچ غلطی نمیکنن .لعنت بهشون .....

از برنامه درسیم عقبم .همه ی کارای دیگه م رو کنار گذاشتم .امسال سال آخره و اگر قبول نشم همه چیز تموم میشه باید تا آخر عمرم زندگی یکنواخت و پوچی داشته باشم.

تغذیه م افتضاح شده به خاطر استرسمه. ورزش نمیکنم و همه چی بد شده.

امروز رفتم پیاده روی و به تغذیه م رسیدم و حالم خیلی خوبه . این هفته ماه رمضون شروع میشه و یه ماه تظاهر کردن ملت رو باید تحمل کنم. به جرات میگم بالای 70 درصد مردم روزه نمیگیرن. میگن روزه برای اینه که حال گرسنگانو درک کنیم . خب غذا نخور ولی اون فقیر گرسنه آب که گیرش میاد . 16-17 ساعت بدنتو دی هیدراته نگه داری که چی بشه ؟؟

چقدر دلم پره ... هر روز توی این مملکت بودن از تو جهنم بودن بدتره.

نیاز به حال خوب دارم ...