این چند روز کلی مطالعه کردم برای موفقیت فردی ،برنامه ریزی، چگونه تصمیم گرفتن و آدمای دور و بر و خروج از محدوده ی امن و این چیزا ....
کارای جدید کردم از گیاه کاشتن تا پختن مربا برای اولین بار (من با شکر کم دوست دارم . جوری که مزه ی اصلی اون چیزی که مربا میشه بمونه )
مادر شوهر شروع به خونه تکونی کرده . دو تا دختر داره و یه نفر از بیرون گرفته بازم پیغوم پسغوم فرستاده که بیا کمک. منم که مشغله داشتم و نرفتم . میدونستم برم همه کارا می افته گردن من .از طرفی من یه ماه دست تنها خونه تکونی کردم و هیشکی نگفت زنده ای یا نه ..کمک که بماند....
از وقتی که تصمیم گرفتم رشته های پایه و تحقیقاتی رو تو برنامه م بزارم آرامش عجیبی گرفتم.
انگار ته وجودم میدونم من مال پزشکی و دندون و دارو و پرستاری و خلاصه ،بیمارستان و مریض نیستم.
پیاده روی و ورزش و یوگای صبح هم ادامه داره و واقعا موثره.
سر کار هم که یه روز در میون هستیم. مثلا یه روز دور کاری هستیم. از اون شغلایی هست که فقط نگاهم به ساعته که زودتر ظهر بشه و برم خونه. واقعا زندگیم اونچیزی نبوده که آرزوشو داشتم و الان میخوام تغییرش بدم. من که ماه دیگه 28 ساله میشم. مصمم و جدی .نمیخوام موقع پیری حسرتش تو دلم بمونه. به خاطرش همه کاری میکنم. تا الان زمان گرانبهامو سر هیچ و پوچ و آدمای مزخرف تباه کردم. دیگه قرار نیس از این اتفاقا بیفته .