نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

آرزوی دوران بچگی

این چند روزه داشتم زندگینامه ی دانشمندان رو می خوندم 

یادمه از بچگی حتی تا اواخر دبیرستان همیشه میخواستم دانشمند بشم . همیشه زندگینامه ی دانشندان رو می خوندم اون موقع ها الگوم پروفسور حسابی و ماری کوری بود .

این چند سال از خود اصلیم دور شده بودم ،از آرزوی بچگی . اینکه همیشه عاشق زیست و فیزیک و شیمی و زمین شناسی بودم. هیشه تو رویاهام یه آزمایشگاه داشتم .

نمی دونم الان با اشتیاقی که تو کنکور دادن دارم میتونم به آرزوی بچگیم برسم یا دیگه وقتمو از دست دادم.

ته دلم میگه هنوزم دیر نیست.

راستش بعد از اینکه مریم میرزاخانی رو شناختم یادم افتاد که چه آرزویی داشتم و مریم میرزاخانی باعث شد که اون حال و هوا دوباره تو سرم بیفته.

میخوام برم دنبال آرزوم هرجایی که شده و به هر راهی که شده .

من فقط یه بار زنده م و نمیخوام که موقع پیری حسرتی تو دلم بمونه . زندگی به دنبال ماجراجویی رفتنه، وگرنه فرقی با مرده ی متحرک نداریم.

+دو ماه وقت دارم برای کنکور بخونم و شاید از 100 درصد فقط 15 درصد اماده باشم. عربی رو حذف کردم چون خوندنش بی فایده بود.