نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

اخرین روز کاری

امروز اخرین روز کاریمه

به طرز وحشتناکی خوشحالم که از این کار بی قانون و حرص در بیار و بی نظم  اومدم بیرون 

چقدر برنامه تو ذهنمه .... نمی دونم کار جدیدم جور میشه یا نه ... ولی اصلا ناراحت نیستم که از کار فعلیم استعفا دادم.

یه سال از بس به خاطرش حرص خوردم نصف موهام سفید شده و جسمم داغون.

همیشه راهی هست که ادم موفقیت رو تو اون پیدا کنه 

جبر جغرافیایی

حدودا دو ماهه که اینجا چیزی ننوشته بودم. کلی حرف دارم که خودمو خالی کنم .نمدونم از کچا شروع کنم . خب تصمیم گرفتم که از کار فعلیم بیام بیرون چون بردگی کامل بود و اختیار عملی نداشتم. تا اخر آبان هستم و بعد خلاص . شاید هم برم خود بانک . از بیمه  که خیری به ما نرسید .

فعاا دارم نسخه خونی یاد میگیرم. ایران یعنی جایی که برای یه لقمه نون باید پا روی خواسته ها و استعدادهات بذاری. نمیدونم میتونم تحمل کنم یا نه. من ادم بلند پروازی ام .هنوز شوق رسیدن به ارزوهام تو وجودم شعله میکشه . اما ...

تنها نامجو تو ذهنم میاد:

- این که زاده ی اسیایی رو میگن جبر جغرافیایی/ اینکه لنگ در هوایی ، صبحونه ت شده سیگار و چایی