نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

هفته ای که اینجوری شروع بشه

 شنبه که اداپتور لپ تاپ رفت تو بازی و دو رو از کار و زندگی انداختم . دیروز هم از کلاس زبان برگشتم و تبلتمو از تو کیف برداشتم دیدم که همش داره ریبوت میشه و اصلا صفحه اصلی بالا نمیاد گفتم به به هر دم از این باغ بری می رسد ...مجبور شدم با ریکاوری مود تبلتو ریست فکتوری کنم و طبیعتا هر چی داشتم به فنا رفت....  کارد میزدی خونم در نمی اومد .... امروز هم سرگیجه داشتم و به هیچ کاری نرسیدم .امیدوارم فردا مشکلی پیش نیاد و همه چیز خوب پیش بره .

اخر هفته باید برای دندونام برم ..اخ از این هزینه های دندون پزشکی ...ولی چاره ای نیس باید تا اخر عمر باشه . طلا میفروشم و تبدیل به دندون می کنم


بلای کامپیوتری

اداپتور لپ تاپم خراب شده . یعنی قبلا مشکل داشت که با چسب و این حرفا شارژ می کرد ولی امروز کلا رفته تو بازی. محکم باید سیمو تو دست نگه داری که شارژ کنه ، با کوچکترین حرکت قطع میشه. توی سایت قیمتا از ۹۰ بود تا بالای ۲۰۰ .فعلا اوضاع بودجه یاری نمی کنه که بخرم . برادر سرباز ادرس داد گفت ببر شاید همینو بشه تعمیر کرد با هزینه ی خیلی کمتر .باید ببرمش امیدوارم درست بشه .

خلاصه همه ی کارام خوابیده . درس با لپ تاپ ،زبان با لپ تاپ ،بیزنس و بورس وکتاب و  خلاصه همه چی با اونه که فعلا تعطیل شده 

شاید درسو بشه یه کاریش کرد که البته سخته ولی همه چیزو کنسل کرده این اداپتور .با تبلت و موبایل نمیشه به راحتی لپ تاپ کار کرد 

اخه الان چه موقع خراب شدنه  

الان با تبلت پست  گذاشتم

از هیچی نباید ترسید و ناامید شد

دوشنبه نوبت من بود که خلاصه ی یه فیلم رو سر کلاس بگم .منم فیلم سویینی تاد رو توضیح دادم چون میخواستم که حتما از جانی دپ باشه و این فیلم اسلامی ترین ورژن از هر لحاظ بود.

میخواستم برم لباس بخرم که با دیدن قیمتا فرار کردم .الانم دارم خیاطی هامو مرور میکنم تا دو تا لباس بدوزم.

این هفته دپرس بودم که دختر 25 سالگیتم تموم میشه و هنوز هیچی نداری . میخوای یه رشته ی جدید بخونی که هنوز نمیدونی دقیقا چی بخونی که راحت تر و سریع تر بتونی بری. گیر یه شوهری افتادی که نمیهواد پاشو از مملکت بیرون بذاره و فکر میکنه و همه چیز خوب میشه. داری پیر میشی . اما...

وقتی که وبلاگ قلعه رو خوندم (مربوط به مدتها قبل) و فهمیدم یخ خانوم درس خوند و تو دهه 50 زندگیش تونست بره امریکا ،به خودم میگم چرا که نه ؟؟؟؟ چرا تو نتونی ؟

پاشو دختر درستو بخون .تو همون رشته ی قبلیت اطلاعاتتو به روز کن .کلی مهارت های کاپیوتری یاد بگیر . حداقل دو سه تا زبون یاد بگیر تو این مدت .کلی کارای دیگه یاد بگیر که کمکت میکنه تو زندگیت .کارایی که حتی تو ایران هم به درد میخوره . حتما میتونی بری . شایدم تو دنیا موفق شدی . مگه ادمای موفق دنیا چه چیز یونیک و خاصی داشتن؟ هدفو مشخص کن و اراده رو به کار بگیر و خسته نشو .

تو  اینستاگرام وقت بیخود نگذرون .خوشبختانه پیجای مفید فالو کردم . به جای مزخرفاتی که تو اینستا تو مغز مردم می کنن ویدئو های اموزشی یو.تیوب رو نگاه کن.

تمام اینها اطلاعات و اموزش تقریبا رایگانه .

مهم اینه از وقتم چه جوری برای رشد خودم استفاده کنم .



* دو روزه سرمای سختی خوم و الان دارم به حال داغونی تایپ می کنم . امیدوارم جون داشته باشم برم کلاس.

زندگی بازیچه نیس

هفته ی سختی رو داشتم. از لحاظ روحی و روانی داغون بودم. شنبه امتحان فاینال زبان داشتم .کلی روی لیسنینگ ها که ضعیف بودم کار کردم از دو روز قبلش . اما روز امتحان همون برادر کوچیکه که خیلی پرروئه بهم قول داد که قبل از شش بعدازظهر خونه س .تا 6:20 نیومد . مسیر خونه تا اموزشگاه دور بود و امتحان ساعت 6:30 شروع میشد.توی این ده دقیقه میخواستم بمیرم.اخرش بابام راه افتاد .بارونی و زمین خیس.خیابونو پلیس بسته بود و کلی کوچه پس کوچه .از یه کوچه انداخت که میخورد به خیابون اصلی که ترافیک قفل کرده بود. منم پیاده شدم و همینجوری می دویدم.با گریه. رسیدم به اموزشگاه که صدام درنمی اومد. طبقه ی بالا امتحان بود .لیسنینگی که کلی تمرین کرده بودم و هیچی نفهمیدم همینجوری یه چیزی زدم .وقتی اومدم خونه قیامت شد.پسره ی بیشعور گندکاری کرده بعدش حمله کرده به من و مامان و مشت تو شونه ی مامان زده. یه هفته س دستش فلجه.( نگین چه خواهر بی رحمی ،ولی این موجود از چشم همه افتاده. زنده بودنش فقط مایه ی ضرره)

بعد مامان گیر داد به خانواده شوهرم که سه ساله معطلمون کردن و وووو

خلاصه دیدم بیراه نمیگه .جواب تلفنای شوهرمو ندادم گفتم یا تکلیف منو مشخص کن یا طلاق. بهش گفتم من نمی تونم همه ی جوونیمو پای بی خیالی تو و خانواده ت بذارم.طلاق میگیرم و همه نفس راحت می کشیم. من کلی برنامه تو زندگیم دارم و تو بدترین اشتباه زندگیم بودی. حتی جواب تلفنای مادرشم ندادم.(کاری ندارم که بگید کارت زشت بود) ای کار باعث شد فرداش بیان و زمینو فروختن و قرار شد این اوضاع جمع  و جور بشه. 

گاهی وقتا رفتار طوفانی لازمه که طرفت فکر نکنه که تو یه احمقی. شوهرم خوب میدونه که اگر بخواد سنگ جلوی پام بذاره.ولش می کنم و میرم بدون هیچی. اصلا هم برام مهم نیس. این عشق نیس که تو از همه ی ارزوها و برنامه هات بگذری و زجر بکشی تا طرف دیگه زندگی آسوده داشته باشه.

گاهی وقتا خشونت و سرسختی لازمه همین .


+زبان هم 92.75 شدم از 100 نمره.