نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

تا الان اونجوری که میخواستم نگذشته

دیروز یه همکارای زن رو از دایره منتقل کردن که هنوز یه سال هم از اومدنش نگذشته بود و امروز یه زن دیگه از نمی دونم کدوم دایره ای اومد .اون قبلی چند ماه کار یاد گرفت حالا بردنش جای دیگه و باید اونجا هم کار یاد بگیره این جدیده هم باید کلی وقت بذاره تا کار یاد بگیره. از یه طرف این کارا هزینه ها رو تو سازمان بالا میبره از طرف دیگه م حس میکم سیاست اداره بر اینه که با چرخش شغلی افرادش کاری کنه که  حوزه ی مهارتاشون بیشتر بشه  .


اوضاع خانه ی پدری خوب نیس.مامانم دو ماهه اثاث ها رو جمع کرده که یه بنایی بکنن.در واقع خونه شون شبیه یه خرابه شده و باید تعمیر بشه ولی بابام لج کرده. هر دو تا لج کردن و دارن منو دیوونه میکنن . هفته ی پیش که اونجا بودم  مامان گفت که یه نفر گفته بابات زن صیغه کرده. هی میگفت و میرفت رو اعصابم.

میدونین من ازدواج کردم تا از دستشون راحت بشم . از زجر بیست و چند ساله راحت بشم اما ولم نمیکنن. کل بچگیم هم تو دادگاه و پاسگاه و دعوا تو خونه و چیزی رو شکستن و جردادن و پاره کردن گذشته. هیچ وقت اروم نبودن.همیشه خودمو تو تنها اتاق خونه حبس میکردم که مثل سیاه چال بود نه پنجره ای نه هیچی .یه مهتابی به زور یه طرف اتاقو روشن میکرد.همش صدای دادو دعوا تو اتاق می اومد.نمیتونستم رو درسام تمرکز کنم وتو درس و مدرسه که علاقه م بود هیچ وقت پیشرفت نکردم.

بعد هم دانشگاه فقط یه چیزی تو یه شهر دیگه رفتم که از اینا دور بشم .شهری که دوست نداشتم رشته ای که دوست نداشتم. کل زندگیم اشتباه گذشت.

الانم که دارم اینا رو مینویسم تمام صورتم خیس از اشکه.

با خودم میگم ولش کن انرژیتو رو اینا نزار .کاری که باید 10 سال پیش شروع میکردی و الان شروع کن


+ تو پیاده روی امروز از بین کتابهای صوتی که گوش میدادم یکیش کتاب بچه ی مردم جلال ال احمد بود .تو راه اشک می ریختم. به این فکر میکردم که 99 درصد افراد این جامعه لیاقت پدرمادر شدن رو ندارن.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد