هیچی بدتر از خستگی مونده تو تن نیس. انگار با 1000 ساعت خواب هم جبران نمیشه .یه مسافرت 1 روزه رفتیم و این خستگی هم اضافه شد رو بقیه .
تو کارم روون تر شدم .الان نگرانی اصلیم کنکوره .که 188 روز دیگه بیشتر نمونده .
انکار 24 ساعت شبانه روز خیلی کمه .و از این ناراحتم که همه میگن تو که کاری نداری . این از هرچیزی بدتر ادمو میشکنه . جدیدا هم نمیگم که برنامه ها و هدف هام چیه . اطرافیانم فقط تو ناامیدی و مسخره کردن باهام همراهن. حتی اگر دارایی بخوام بخرم یا بفروشم دیگه به هیشکی نمیگم. ماه از ازدواجمون گذشته ولی هر دوتامون کلی پژمرده شدیم. ما هم مثل بقیه ی مردم . و کل جامعه داره زجر میکشه از بی رحمی و بی شرفیه یه عده ای .
مثلا ما دوتامون داریم از دندون درد میمیریم ولی نمی تونیم به خاطر هزینه ش بریم دکتر .فکر کن اون کسی که مریضی سخت داره و نمیتونه به درمون خودش برسه و باید ذره ذره اب بشه و بمیره.
الان فهمیدم که هر چی تو بچگی بهمون گفتن دروغ بوده . تو اینجا فقط نکبته که هست .سهم مردم ما فقط درده . البه اینم قبول دارم که خودمون هم به خودمون رحم نمیکنیم. شاید ما مردم ایران لیاقت یه زندگی مناسب و شایسته رو نداشته باشیم . شاید علتش فقط به خودمون بر میگرده . نمی دونم ولی هر چی که هست کاش فقط به خودمون بیایم .
+هممون دلمون خیلی پره ولی گلایه کردن که فایده ای نداره