نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

بی انگیزه شدنم یعنی قتل هدفهام

جدیدا انرژیم خیلی کم شده .کلا حال و حوصله هیچ کاری ندارم .همه کارامو میزارم برای یه وقت دیگه . نظم زندگیم کم شده .احساس میکنم راهمو گم کردم و اصلا نمیدونم هدفم چیه . نه درس نه کار خونه نه بیزنس نه کتاب . به هیچکدوم رغبتی ندارم . چیزی تا تولد 27 سالگیم نمونده. همش حس میکنم پیر شدم  و برای شروع هر کاری دیره. این حس رو اطرافیانم بیشتر بهم منتقل میکنن. میگن باید از این ادما دوری کرد ولی  این ادما نزدیک ترین افراد زندگیمن که نمیشه کنارشون گذاشت .

سرعت کار کردنم کند شده . 

اه که چقدر مزخرف شدم . هزار تاکتاب واسه موفقیت خوندم حالا حس میکنم همشون چرت و پرتن .

از وقتی موهامو کوتاه کردم نمیخوام تو اینه رو نگاه کنم همش میگم این چه کاری بود .همه ی خوشحالیش همون هفته ی اوله که کله ت سبک میشه.

خونه به طرز مسخره ای کثیفه . 

پدربزرگ همسر اومده . رو نِروَمه .نمیتونم رفتار و کارای خودخواهیشو تحمل کنم .

روز مسخره ایه. حوصله مثبت گرایی ندارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد