نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

مردم

وقتی اولین بار با همسرم تو دانشگاه آشنا شدم اون موقعها فیس بوک و وایبر بیشتر تو بورس بود . یادمه یه عکس گلابی برای هم میفرستادیم و همش به هم گلابی میگفتیم. الانم با تغذیه ی بدی که داره خودش رسما تبدیل به گلابی شده .اگه اینجا گفتم اقای گلابی بدونین که منظورم جناب همسره.

دیشب که داشتیم از پیش خانواده ش برمیگشتیم دیدیم که یه پیکان که راننده ش یه پیرمرد بود رفته تو جدولایی که واسه جدا کردن وسط خیابون گذاشته بودن  و گیر کرده بود. بیچاره کاری از دستش بر نمیاومد و همونجوری تو ماشین نشسته بود .هیچکسی هم نیومده بود کمکش کنه. اقای گلابی رفت کمکش و کم کم مردم جمع شدن تا ماشینو بلند کنن .صحنه ی قشنگی بود یاد اون فیلم افتادم که یه نفر پاش بین قطار و ایستگاه گیر کرده بود و مردم توی ایستگاه قطارو هل دادن تا طرف پاشو در بیاره . با خودم گفتم درسته مشکلات جامعه مردمو خسته و بی رحم کرده ولی هنوزم ته وجود این مردم مهربونی و لطف هست .اگر این یه سری معلوم الحال کشورو نابود نمیکردن ،به جرات میتونم بگم که با وجود این مردم میتونستیم یکی از بهترین کشورهای دنیا بشیم . حیف که کاری کردن که هر کسی فقط به فکر منافع خودش باشه.حیف...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد