نوشته های یک مسافر
نوشته های یک مسافر

نوشته های یک مسافر

این جا کجاس؟

دیشب داشتم با دوستم حرف می زدم 

قبلنا خیلی ناامید بود . کلی با هم حرف زده بودیم و قانعش کردم که به فکر اون ور باشه و خوشبختانه الان به فکر اونوره و داره زبان میخونه. 

ازمون ایلتس نزدیک 3 میلیون شده فرض کن در بهترین حالت که دفعه ی اول نه و دفعه ی دوم ،نمره ی مورد نیازتو بیاری .. فکر کن 6 میلیون باید بدی .

تازه دوباره دلار افسار پاره کرده و داره میره .

منم با این لیسانس مدیریت که کاری نمی تونم بکنم .میخوام یه رشته ی پایه بخونم یا پزشکی .

همه چیز از صفر ....

امیدوارم ما ملت به موقع از خواب بیدار بشیم 

آدم‌های عادی با کارهایی خارق‌العاده

پیشنهاد می کنم این صفحه ای رو که لینک کردم رو بخونید.


آدم‌های عادی با کارهایی خارق‌العاده


چیزی که آدم یاد میگیره اینه  که کوچکترین اعتراض و پافشاری نتایج بزرگ و تاریخ سازی رو به همراه داره

شروع از خود بیرون اومدن

چند وقتیه که دارم به یه نتیجه هایی تو زندگیم می رسم . درسته که وضع مملکت روز به روز وحشتناک تر میشه و من به عنوان یه جوون 25 ساله حتی یه پاپاسی هم ندارم.اما هر کار کوچیکی هم می تونه کمکی در آینده باشه. قرار شده از اول مهر برم کلاس زبان انگلیسی و باشگاه.

خب ورزش غیر از این که هیکل فیت و سالم رو برام میاره ،درمان خوبی هم برای افسردگیمه . زوم.با نداشت مجبورم که ایروبیک برم . 

زبان هم میخواستم هم انگلیسی برم و هم فرانسه. که به خاطر استقبال کم کلاس فرانسه تشکیل نمیشه

حالا انگلیسیو برم خودش خوبه . روزی یک  ساعت خودم فرانسه می خونم .

در مورد درس هم امسال با قدرت می خونم برای پزشکی  و بعد برای ژنتیک پزشکی اپلای می کنم. اینجوری بهتره چون حتی اگر نتونستم به هر دلیلی برم پزشکی تنها چیزیه که یه کم تو این مملکت به درد می خوره . اگر علوم پایه بخونم شانس کار کمی دارم تو ایران . و تحقیق کردم که با مدرک پزشکی که معادل فوق لیسانس هست می تونم برای یه رشته ی تحقیقاتی اپلای کنم . این پروسه 10 سال طول می کشه . خب منم که هیچی پول ندارم . تو این ده سال باید حسابی جمع کنم. البته پول جمع کردنم تو این مملکت هفت خان رستمه .

فعلا با این چیزا دلخوشم .

حال خراب

حال خرابه یعنی هم حال از نظر زمانی با این اوضاع مملکت و هم اوضاع و احوال درونیم

خیلی وقته سراغ وبلاگم نیومدم

از کنکور که نگم . ساعت یک صبح رسیدم به شهری که ازمون داشتم و صبح همه لطف کردن 5 صبح بیدارم کردن. و طبیعتا سر جلسه خراب کردن بود . حیف از تلاشم . از اون بدتر 7 صبح سر جلسه کولر روشن کردن  و من سینوزیتی مردم اخرش با کلی زور زدن ساعت 11 بلند شدم و زدم بیرون.

ناراحتم از خانواده ی مادرم که میدونستن من هشتم کنکور دارم اونم یزد حاضر نشدن که مراسمو یه هفته عقب بندازن تا اینجوری نشه عوضش دو روز قبل کنکور میگن خب می رفتی حالا  لازم نبود باشی. منم میدونستم که اگر نباشم تا اخر عمرم نیش می زنن که چهلم بابابزرگش نبود. 

دیگه از همه چی بریدم . هیج جا کار نیس حتی با اون رشته ی داغون قبلیم .

پزشکی هم پرید. با اوضاع ارز هم  نمی تونم علوم پایه بخونم و برم . 

از همه جا خوردم به بن بست . من یه جوون 25 ساله دیگه هیچ امیدی ندارم و ارزوهام از بین رفتن . 

تنها راه نجاتم مردنه 

آرزوی دوران بچگی

این چند روزه داشتم زندگینامه ی دانشمندان رو می خوندم 

یادمه از بچگی حتی تا اواخر دبیرستان همیشه میخواستم دانشمند بشم . همیشه زندگینامه ی دانشندان رو می خوندم اون موقع ها الگوم پروفسور حسابی و ماری کوری بود .

این چند سال از خود اصلیم دور شده بودم ،از آرزوی بچگی . اینکه همیشه عاشق زیست و فیزیک و شیمی و زمین شناسی بودم. هیشه تو رویاهام یه آزمایشگاه داشتم .

نمی دونم الان با اشتیاقی که تو کنکور دادن دارم میتونم به آرزوی بچگیم برسم یا دیگه وقتمو از دست دادم.

ته دلم میگه هنوزم دیر نیست.

راستش بعد از اینکه مریم میرزاخانی رو شناختم یادم افتاد که چه آرزویی داشتم و مریم میرزاخانی باعث شد که اون حال و هوا دوباره تو سرم بیفته.

میخوام برم دنبال آرزوم هرجایی که شده و به هر راهی که شده .

من فقط یه بار زنده م و نمیخوام که موقع پیری حسرتی تو دلم بمونه . زندگی به دنبال ماجراجویی رفتنه، وگرنه فرقی با مرده ی متحرک نداریم.

+دو ماه وقت دارم برای کنکور بخونم و شاید از 100 درصد فقط 15 درصد اماده باشم. عربی رو حذف کردم چون خوندنش بی فایده بود.