یه pdf خوندم که خلاصه ای از کتاب قانون 5 ثانیه اثر نل رابینزه. نویسنده تو زندگیش به بن بست رسیده و با الهام از عکس یه فضا پیما این قانون رو کشف میکنه . کاری که میخوای انجام بدی رو با شمارش معکوس 5 ثانیه شروع کن. مثلا من سال 91 گواهینامه گرفتم و سال بعدش یه تصادف کردم و باعث شد دیگه پشت فرمون نشینم.
امروز به خودم گفتم خب آخرش که چی؟ تهش چی میشه ؟ فرار کردن ازش که فایده ای نداره . کلی هزینه کردی و وقت گذاشتی که گواهینامتو بذاری تو جا کارتیت ؟
با خودم گفتم امروز وقتشه ..5-4-3-2-1 و نشستم پشت فرمون. بعد از چند سال واقعا سخت بود . اما از پسش بر اومدم .
خیلی خوشحالم که این ترسو گذاشتم کنار.
+ امروز با جناب همسر دکوراسیون خونه رو عوض کردیم .برای تنوع خوبه . مغز احتیاج به تنوع تو محیط داره. الان خیلی خوب شده و مثل قبل آشفته نیس.
از فردا ، فقط روزهای زوج میرم سرکار. بقیه ش هم درس میخونم. نظام جدید ... راحت تر از نظام خودمونه فقط معادل سازی زیست مزخرفه.
دلم میخواد دو تا کتاب بخرم ولی پول ندارم . بی پولی خیلی بده.
چند روز تعطیلی داشتم یه سر رفتیم به شهرمون پیش خانواده . مرغ عشقمم حالش خوب نبود گفتم ببریمش . چند وقتی بود یه غده روی کتفش دراومده بود و خیلی ضعیف شده بود. به خاطر شرایط هم نمید بردش دامپزشکی. شب که خونه مامان بزرگم رفتیم داییم گفت من درستش میکنم و پرنده های خودمم خودم خوب میکنم . گفتیم حتما بلده.اومد با تیغ افتاد به جون بچه . گفت عفونت تو خونش رفته ولی خوبش میکنم. شب که اومدیم خونه مامان اینا ساعت 12 شب بیدار شدم و دیدم حالش خوب نیس. نگاش کردم بعد ده دقیقه یه دفعه دور خودش چرخید و مرد . تمام تعطیلاتمو خراب کرد .
برگشتیم خونه و الان کاملا میفهمم که چقدر جاش خالیه...
3 سال پیش همچین روزی این وبلاگ رو راه انداختم که خودمو سبک کنم . از برنامه ها و کارها و اهدافم بنویسم که اطرافیانم حاضر به شنیدن و درک کردنش نیستن.
خوبی نوشتن همینه، که بتونی چیزهایی که وجودت تلنبار شده رو یه جا خالی کنی .خیلی وقتها وبلاگو باز میکردم و کلی حرف برای نوشتن داشتم اما نمی تونستم هیچی بنویسم . الان خیلی بهتر میتونم احساساتمو به رشته ی تحریر در بیارم . خوبی وبلاگ اینه که احتمال اینکه دوست و آشنا ببیننش خیلی کمتر از دفتر خاطراته .
اینجا بیشتر مینویسم چون نوشتن احساسات بد باعث میشه راحت تر باهاش کنار بیام ، نوشتن احساسات خوب باعث میشه موندگاریش اون حس بیشتر بشه . از کارایی که کردم ،دستاوردهام، اهدافم، کتابهایی که میخونم ، فیلمهایی که میبینم و....
باعث میشه بفهمم که دارم تو زندگیم واقعا یه کارایی میکنم .......
+ سریال فرندز و شروع کردم.تو پنج دقیقه اولش خوشم نمیومد ولی ادامه دادم و فهمیدم واقعا سریال باحالیه .
+ امروز شنیدم که سرعت چرخش زمین دور خودش زیاد شده یه جا هم نوشته که کم شده . انسان تا این کره رو نابود نکنه بی خیال نمیشه .تازه برای مریخ هم نقشه کشیدن.
از ماه دیگه یک روز در میون میرم سرکار تا تکلیف استخدامم مشخص بشه . بهشون گفتم که نمیتونم ریسک کنم و زمانمو از دست بدم. خوشبختانه اونا هم منطقی برخورد کردن.
امیدوارم اتفاقات خوبی تو سال جدید داشته باشم.
سال مزخرف 2020 هم تموم شد . هنوز برنامه ی سال 2021 رو ننوشتم . از یه طرف میگم با وجود واکسن میشه کارهای بیشتری رو انجام داد و از طرفی کرونای انگلیسی باعث میشه فکر کنم که باید همین روند 2020 رو ادامه بدم.
هنوز تکلیف کارم مشخص نشده که منو استخدام کنن یا نه . حس میکنم سرکارم گذاشتن و یه جورایی تو ذوقم خورده و دیگه نمیخوام اصلا اونجا باشم.
تازه خوبه که مثلا خیلی فوری میخواستن نیروی کار رو به بالا معرفی کنن و اینقدر طول کشیده . اما از اینکه از کار قبلی با اون صاحب کار بی شعور نجات پیدا کردم خیلی خوشحالم. در کنارش درس و زبان میخونم که اگر قبولم نکردن چیزی از دست نداده باشم . معاون اون بخشی که کارآموزی کار میکنم اینقدر پررو هست که میگه خونه هم کارتو انجام بده، یعنی صبح تا ظهر اونجا و بعد از ظهر تا شب هم خونه واسه این عوضیای مفت خور که هیچ غلطی نمیکنن و پول مفت به جیب میزنن جون بکنم.
گووووووووور باباشون
دیشب اصلا نتونستم بخوابم واسه همین امروزو نرفتم . به شدت خسته بودم ولی کارامو انجام دادم .
چند وقتیه سریال خارجی میبینم
با دارک شروع کردم . سریال خیلی خوبی بود اصلا نمیشد اسپویل کرد هر قسمتش چیزی داشت که باعث میشد دهنم از تعجب و هیجان باز بمونه .
از تموم شدنش واقعا ناراحت شدم نمیدونم فصل بعدی هم در کار هست یا نه .
الان هم سریال فرندز رو شروع کردم. خیلی تعریفشو میکنن و میخوام بدونم چجوریه.
این روزا بیشتر به دور و برم میرسم و خونه خیلی مرتب تر از قبل شده و باعث میشه حس خوبی داشته باشم . صبحا ورزش و یوگا انجام میدم و میخوام اخر هفته ها طبیعت بیرون و دویدن رو هم اضافه کنم . رژیم غذایی سالمی رو داشته باشم . بیشتر روی سلامتم تمرکز کنم و دیگه چرت و پرتای دیگران برام اهمیتی نداشته باشه.
تا نووز 1400 رانندگیم اوکی بشه و ترس لعنتیم از بین بره.
کتاب خوندنم خیلی بیشتر شده الان دارم کتابهای مثنوی -تاریخ ایران - هری پاتر و تئوری انتخاب رو میخونم .
نشبت به گذشته خیلی فرق کردم و از این بابت خیلی خوشحالم .هنوزم به هدفهام امیدوارم و بالاخره به چیزی که میخوام میرسم.
از مزخرف بودن بعضی آدما همینو بگم که با وجود خوبی ها و سخت کوشی هایی که در تمام مدتی که براشون کار کردی بازم همه جا بدتو بگن جوری وانمود کنن که تو یه هیولای دورو و متقلبی !
صاحب کار قبلی از حرص اینکه از کارش با وجود اعلام چند ماهه و دادن کلی فرصت برای پیدا کردن کارمند جدید ، بیرون اومدم تا میتونه بدگویی میکنه و با اینکه حق و حقوقمو نداد از رو نمیره . من باید شاکی باشم از توهین کردن و بی اعتنایی و ...
مردم انتظار دارن خودتو براشون نابود کنی و وقتی که دیگه فرسوده شدی مثل یه تیکه آشغال بندازنت بیرون... به هر حال بره به درک......
این روزا بیشتر به ناعدالتی های تو جامعه توجه میکنم حتی ناخواسته .
تو سازمان کوفتی ای که الان به عنوان کارآموز کار میکنم شرکتی هست که زیرمجموعه ی اون سازمان هست که بهشون میگن خدمتگزار. جالبه که اصل کارای اونجا رو هم به اصطلاح خدمتگزارا انجام میدن و اون عوضیا هیچ غلط خاصی نمیکنن و کلی پول مفت هرماه به حساباشون واریز میشه . یکی از این مفت خورا دیروز اومد و گفت خدمتگزار من یه ماهه نیومده سر کار . رفتن از خونه ش برش داشتن اوردنش ، طرف مثل مرده ی متحرک بود. حتی دکتر اونجا حاضر نشد که اونو روی تخت بخوابونه و سرمشو وصل کنه .بردنش یه گوشه ی نماز خونه گذاشتنشو سرمشو وصل کردن. تمام تایم کاری دیروز احساس حالت تهوع و عصبانیت داشت دیوونه م میکرد .
هر گوشه ی جامعه رو که نگاه میکنی کثافت و فساد همه جاشو گرفته .ذره ای انسانیت تو وجود ادما نیس . مردم برای منافعشون حاضرن همدیکه رو بدرن و نابود کنن .
حس میکنم توانم برای تحمل این چیزا به طرز وحشتناکی پایین اومده .
احتیاج به فضای باز و طبیعت دارم ولی لعنت به کرونا.....